چکاچک

لابد می پرسید این دیگر چه لغتی است خوب حق دارید این کلمه به معنی حرف های زیر جلی و در گوشی است ما که چون خطر پوست کنده شدنمان زیاد می شود جرئت نمی کنیم بعضی حرف ها رو پوست کنده بنویسیم آن را چکاچک نامیدیم

Wednesday, May 24, 2006

چرا این ارازل و اوباش مردم مودب ایران را رها نمی کنند؟
سروش سیاوش

این سوالی است که این روزها بر لبان هر ایرانی میهن پرستی نقش می بندد. چند روزی است که چند نفر دانشجو نمای وطن فروش در یک اقدام شیطنت آمیز بدون آنکه انگیزه های سیاسی و صنفی خاصی داشته باشند محیط دانشگاه را متشنج کردند و و پلیس دوست داشتنی ایران را که تنها دغدغه اش غرور ملی و احساسات مردم متمدن ایران است را مجبور کرده علی رغم میل باطنی خود چند نفر از شورشیان و ارازل و اوباش وطن فروش را به صورت داوطلبانه دستگیر کند. برای اینکه بهتر به عمق ماجرا پی ببرید سعی می کنیم تا متن خبر تنظیمی از سوی خبرگزاری دولتی جمهوری اسلامی یعنی ایسنا را برایتان بازنویسی کنیم
رئیس پلیس تهران با اعلام دستگیری هشت تن در جریان کوی دانشگاه تهران اظهار کرد :تعداد 20 تا 30 تن از فرصت‌طلبان دانشجونما، در درگيري‌هاي شب گذشته حضور داشتند كه عامل اصلي اغتشاشات بودند
پیش از هر چیز باید به این نکته ریز توجه کرد که همه این سرو صداهایی را که رادیو های بیگانه و عوامل موساد و سیا در مملکت ما راه انداخته اند تنها به خاطر 20-30 نفر اوباشی است که عموما در اطراف کوی دانشگاه حضور دارند و هر وقت دانشجویان می خواهند بی سرو صدا و بدون درگیری تظاهرات کنند آنها هم می روند شلوغ می کنند.
اما موضوع مهم تر این است که تازه همین ها هم هیچ انگیزه سیاسی ندارند. وقتی مسئولان ایرانگردی و جهانگردی می گویند بابا اینهمه نیایید آثار باستانی ایران را به خاطر آنکه با آنها مخالفید از بین ببرید که گوش نمی کنند. اگر این کارها را نکنند همه این ارازل و اوباش می رفتند همان آثار بی ارزش را نگاه می کردند و یخورده سرگرم بودند. به هر حال از مسئولین میراث فرهنگ ایران خواهش می کنیم به فرمایشات رئیس پلیس تهران توجه کنند تا دیگر این صد نفر جوان بی همه جیز ( منظورم از چیز انگیز های متفاوت است) بیکار نمانند
در پاسخ به پرسش ايسنا مبني بر انگيزه‌هاي افراد حاضر در درگيري شب گذشته‌ كوي دانشگاه، گفت: هيچ انگيزه‌ي سياسي، صنفي و دانشجويي مرتبط با حوادث شب گذشته در كار نبوده است
حالا این پلیس خدمتگذار مردم اگر همین مشکل کوچک را داشت که ناراحت نمی شد این اوباش نا مسلمان می روند داخل کوی دانشگاه خود را زندانی می کنند و بعد شروع می کنند به پرتاب چوب و سنگ به طرف خانه های مردم . بله درست است ، خانه های مردم ! می دانید یعنی چی؟ خودتان را بگذارید جای آن رئیس پلیس خدمتگذار . اگر شما جای او بودید و می دیدید آنهمه سنگ و چوب به سوی خانه های مردم می خورد و رنگ خانه ها را می برد چه عکس العملی نشان می دادید؟
مقارن ساعت 21:30 شب گذشته، حدود 100 تن در پشت درب‌هاي كوي دانشگاه تهران تجمع كرده و با دادن شعار به پرتاب سنگ، چوپ و مواد آتش‌زا به سمت خانه‌هاي مردم حوالي منطقه مبادرت كردند
حالا ممکن است همان رادیو های بیگانه بیایند و سوال کنند چطور می شود از اینطرف خیابان امیرآباد به داخل کوچه های آنطرف خیابان امیرآباد چیزی را پرتاب کرد چون مثلا فاصله خیلی زیاد است . باید گفت از این ارازل و اوباشی که از بیگانگان تغذیه می شوند هیچ کاری بعید نیست. تازه باید چشم بصیرت داشت . سخنان رئیس پلیس را نباید خیلی هم دقیق و موشکافانه بررسی کرد اصلا این رئیس پلیس در آن جمله قبلی انگار کمی عصبانی بوده وگرنه چرا به این جمله که بلافاصله می گوید توجه نمی کنند
اقدام به پرتاب مواد آتش‌زا و سنگ به سوي بيرون خوابگاه و مغازه‌هاي اطراف مي‌كردند...
تازه مگر در میان همین صد نفری که رفته بودن خودشان را داخل کوی دانشگاه زندانی کرده بودند که دستشان به پلیس خدمتگذار نرسد چند نفر بودند که سنگ و مواد آتش زا پرتاب کنند
تنها 20 تا 30 تن از افراد حاضر در جمع يكصد نفري
تازه این ها به مقدسات دینی مردم توهین می کردند من فکر کنم آنچنان که از این خبر بر می آید اینها داشته اند کاریکاتورهای مستهجن کاریکاتوریست معروف هلندی را تکثیر و پخش می کرده اند البته این نامردها به مردم هم توهین می کرده اند. یکی از رهگذران می گفت این دانشجو نماها به هرکسی که آنموقع شب برای پیاده روی یا گردش از جلوی کوی دانشگاه رد می شده فحش خواهرو مادر می داده اند. از قدیم گفته اند وای به روزی که بگندد نمک. با همه امیدمان به دانشجو نماهایمان بود. که با ادب تر باشند. حالا نمی دانیم مردم بیگناهی که آنموقع نصفه شب داشته اند در آن جا گردش می کرده اند چه گناهی داشته اند. بعضی ها بنده خدا در طول روز باید کار کنند و اصلا وقت گردش و تفریح ندارند تنها زمانی که برایشان مانده نیمه های شب طرف های 3 تا 4 نصفه شب است . حالا شما تصورش را بفرمایید پلیس مملکت اسلامی هستید شاهدید عده ای ارازل و اوباش دارند به هموطنان شما که اصلا هم کاری به اینکارها ندارند و دارند گردش می کنند توسط عده دیگری که آنها هم هیچ انگیزه سیاسی یا صنفی ندارند و به قول معروف از بی دردان مملکت هستند دارند به آنها توهین های خواهر مادرانه می کنند و کاریکاتور های بد بد پخش می کنند چه می کردید . البته من اگر بودم فورا از لباس شخصی ها می خواستم خودشان حسابشان ر ا برسند
بین خودمان باشد چند سال پیش هم که کوی دانشگاه شلوغ شده بود و ما بالای پشت بام بودیم چند تا از همین ارازل اوباش آمدند توی کوچه ما و در حالی که فحش های خواهر و مادری می دانند سنگ و پاره آجر به طرف پشت بام خانه ما پرتاب کردند و در خانه را به شدت تکان دادند وتهدید کردند اگر درخانه را باز نکنیم آن رامی شکنند و از این حرفها . من از همان موقع تا حالا خیلی از دست این آدم ها عصبانی هستم. ولی فکر می کنم آنها لباس شخصی نبودند چون می گویند لباس شخصی ها اسلحه دارند ولی آنها نداشتند و فقط چوب و چماق و چاقو و دشنه و شمشیر و سنگ و پاره آجر دستشان بود آخر سری هم هر کدام یک قوطی رنگ اسپری گرفته بودند تو دستشان و روی هر ماشینی که بوق می زد می پاشیدند
خلاصه این پلیس بخت برگشته به خاطر همین بیست سی نفر از ساعت نه ونیم شب تا پنج و نیم صبح میخ می شود جلوی در کوی دناشگاه و آنها را به فحش ندادن دعوت می کنند ولی دانشجو نماها مرتب به مردم فحش می دهند
ماموران انتظامي بدون درگيري تا ساعت 5:30 صبح امروز سعي كردند با مدارا و تحمل وضعيت موجود، اين افراد را دعوت به آرامش كنند
بالا خره به عنوان آخرین اقدام پلیس به چند نفر از مسولان دانشگاه زنگ می زند و از آنان می خواهد که بیایند تکلیفشان را با این دانشجو نما ها روشن کنند. البته اینجا دیگر اصلا قابل دفاع نیست چون اگر این ارازل اوباش دانشجو نیستند چرا باید وقت مسئولان محترمی که آنهمه کارهای مهم دارند و برای باز شدن راه ورود اینهمه استادانی که در ایران هستند باید روزانه چند نفر استاد قدیمی را بازنشسته کنند ، گرفته شود
در اینجا ضمن اینکه متن خبر را می آورم تأکید می کنم که اخیرا استاد دکتر محمود ا.ن. در نامه اش به شیطان بزرگ ، بوش گفته استاد است و حالا باید کلی استاد را بازنشسته کنند تا نوبت به او برسد که برود توی دانشگاه درس بدهد. بدبختی اینجاست که جناب استاد گفته فقط حاضر است در دانشگاه تهران درس بدهد
زماني كه اين افراد از رفتارها و اعمال خلاف قانون منصرف نشدند، به طوري كه حتي تعدادي از مسوولان دانشگاه و وزارت علوم نيز براي دعوت به آرامش با آنها وارد مذاكره شدند
و آخرالامر پلیس نجیب ایران مجبور می شود از میان آن بیست سی نفر هشت نفر را به صورت داوطلبانه دستگیر کند
در ساعت 5:30 صبح پليس براي برخورد با اخلال‌گران وارد عمل شد و 8 تن از آنها را دستگير كرد
البته این مطلب در متن خبر به این صورت نیامده و به صورتی برخورنده آمده به طوری که این شائبه را در اذهان می آفریند که نکند پلیس - خدای نکرده- کار دیگری کرده باشد. مخصوصا که این خبرگزاری معلوم الحال در انتهیا خبر آورده
به گفته‌ي وي، تا ساعت 7 صبح امروز تمامي منطقه با همكاري عوامل شهرداري پاكسازي شد
به هر حال ایادی کفر بدانند که اینگونه حرکت های موذیانه هیچ خللی در مقاصد نیک جمهوری اسلامی ایران – و همچنین جهان – ایجاد نخواهد کرد و ما را در حرکت خود راسخ تر خواهد کرد. به قول رئیسمان – ببخشید رئیس پلیسمان - :
افراد حاضر در اين درگيري به هيچ وجه دانشجو به حساب نمي‌آمدند، اين افراد صرفا با سوءاستفاده از محيط مقدس دانشجويي، در ميان دانشجويان رخنه كرده و قصد ايجاد اخلال را داشتند. از اين رو از نگاه پليس هيچ‌يك از اين رفتارها منسوب به دانشجويان نيست
حالا اگر شنیدید چند نفری هم در این درگیری ها زخمی شده اند باید بدانید خودشان خودشان را زخمی کرده اند . ایسنا در این باره نوشته
تعداد 3 تن از دانشجويان در جريان اين حوادث هنگام كندن درب يكي از خوابگاه‌ها و بالا رفتن از ديوار خوابگاه به قصد ورود به پشت بام مجروح شدند
و اما در آخر باید بگوییم همه این حرکت ها باعث بر هم خوردن نظم دانشگاه شده و مهم ترین وظیفه هر دانشجوی اصلی مملکت و نه دانشجو نماها را که همانا امتحان دادن است را مختل کرده است.
اگر در این باره شک دارید سخنان رئیس تشکیلات اسلامی دانشگاه تهران که در ایسنا چاپ شده را یکبار دیگر مرور کنید
حسام‌الديني علامه، دبير تشكيلات انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران در مصاحبه با خبرگزاری ایسنا گفت:دانشجوياني كه پيگير مسائل سياسي هستند را دعوت مي‌كنيم تا مانع از اين شوند كه با توجه به نزديكي به فصل امتحانات آرامش رواني دانشگاه نيز به هم بخورد
مرحمت زیاد

Tuesday, April 04, 2006


سیزده به در را حسابی دیدیم


روزهای اول عید نوروز سال 3744 خورشیدی که سر رسید منتظر بودیم که همه انتظاراتمان در باره عید و نوروز و هفت سین ووو برآورده شود . اما با گذشت چندین روز از آغاز سال نو هیچ اتفاق تازه ای که نیفتاد همان کارهای معمولی که روزهای پیش می کردیم هم تعطیل شدند.مثل اینکه مردم قرار گذاشته بودند اگر در طی سال بعضی وقت ها به هم سری می زدند درروزهای عید به شدت از دید و بازدید پرهیز کنند.
خلاصه ما موندیم و کلی افسردی و دل شکستگی .زانوی غم بغل گرفتیم و گفتیم تو این مملکت از بوی عید خبری نخواهدبود. تو همین افکار خود گرم بودم که عیال با ترش رویی اما دلبری گفت حالا که اینطور شد باید راه بیفتی بریم به شهر فرشته ها ( یعنی لوس آنجلس) . چیزی نداشتیم که بگیم . حال خودمون بدجوری دمق شده بود .یعنی خدا حالمان را گرفته بود دیگه بنده خدا( عیال مربوطه) کاری بیشتر از آن از دستش ساخته نبود اگر نه دریغ نمی کرد .
ما هم خیلی آسان و بی دردسر قبول کردیم.حالا حسابش رو بکنید ، یک کار ساختمانی مهم گرفته اید و قول داده اید سر تاریخ معینی تمامش کنید. بخش زیادی از ساختمان قدیمی را هم خراب کرده اید .یک دفعه می زند به سرتان که باید بروید.بیچاره صاحب خانه که باید از دست شما به کجا پناه ببرد. ولی آقا بیخیالش ! مگه ما چند سال دیگه زنده هستیم که غصه این جور چیزها رو بخوریم.
یک دو سه :
به قول جوونا با سه سوت آماده حرکت شدیم . همه چیزا رو ریختیم تو ماشین و حالا گاز نده کی بده؟
بله، بالاخره به لوس آنجلس رفتیم. از وقایع توی راه برایتان توضیح نمی دهم چون فکر کنم برای همه تکراری باشد. فقط یک چیز خیلی جالب است و آن هم رستوران ها و توآلت های توی راه. به قدری رستوران و توآلت و پمپ بنزین وسط راه هست که آدم احساس نمی کند باید نگرانی از این نظر داشته باشد.
به هر حال قصد من از گفتن این حرف ها این بود که قضیه سیزده به در را بریتان تعریف کنم و بگویم با دیدن بیش از شاید 50 هزار آدم توی یک پارک و همچنین دیدن رقص و شادی جوانان وطن در ینگه دنیا همه غم های عالم از یادم رفت.اصلا ترافیک منطقه به هم خورده بود همه جا پر بود از ایرانی. سبزه به دست. زیلو ها را زیر بغل گرفته بودند و همه به یک نقطه حرکت می کردند.وای چقدر عالی است وقتی همه بدانند که به کجا باید بروند. و بدانند همه در این راه همراهشان خواهند بود. واقعا لذت بخش بودو صفایی داشت. من که اون حرف ها را درباره عید گفتم باید بگویم در عوض هیچ سیزده بدری به اندازه این یکی برام جالب نبود. نکته مهم این که در ایران که بودم به خاطر آن جو بدی که وجود داشت نمی توانستم حتا برای یک دقیقه در کنار هم وطنان مسلمانم یا بهتر بگویم در کنار دیگر هم وطنانم بنشینم. می دانید در آنجا نمی دانم چرا آدم جلب توجه می کند. هر چقدر هم کاری کنی که نشان ندهی که با اونها فرق داری خودشان یکجوری ته وتوی قضیه را درمی اورند و باعث جدایی می شوند:
ببخشید این زبانی که با آن حرف می زنید مال کجاست؟
ببخشید این چه جور غذایی است که شما می خورید؟ای وای! شراب خانگی از کجا آورده اید؟ نکند اقلیت هستید؟
و همه چیز خراب می شود.
چیز خوب دیگری که اینجا دیدم مهربانی و دوستی پاک و بی ریایی است که میان همه هست .اصلا هیچ کس از دیگری سوال نمی کند. هنرمندان خواننده جور و اجور هم خاصیت خوب دیگری است که همه اینها دست به دست هم می دهند و جشن سیزده بدر مخصوصی را برای من می سازد.
همه چیز عوض شده! حالا دیگر آنقدرها ناامید نیستم.

Tuesday, March 28, 2006




بهارآمد
اما...
ما ندیدمش


به راستی که بهار را در هرکجای دنیا که باشی می توانی احساس کنی . البته در جایی چون ایران با همه پوست و استخوانت اما در جایی مثل ینگه دنیا تنها و تنها با خیالت.
بله! با خیال.
شاید این کلمه کمی برای خوانندگان تازگی داشته باشد. چگونه می توان بهار را با خیال احساس کرد؟ مگر احساس خودش یک جور خیال نیست ؟
من هم خودم تفاوت این دو کلمه را با هم نمی دانم اما در هر حال این حرف را برای این گفتم که احساس خودم را – و شاید سدها نفر مثل خودم را- بیان کرده باشم.
نوروز سال 3744 برایم قدری تکان دهنده بود. نه از آن نظر که چیزی را انتظار داشتم و نشد بلکه به این خاطر که چیزی را انتظار نداشتم و شد.
من انتظار نداشتم که در نخستین روز از سال نو جمشیدی ایرانیانی که چندین و چند سال است در ینگه دنیا زندگی می کنند و هر روز گوش خلایق را با شعار ها ی خود بر علیه جمهوری اسلامی کر کرده اند حتی برای یک روز هم شده بچه هایشان را به مدرسه نفرستند . و به قول معروف ار دولت دموکراتیک ایالت متحده آمریکا بخواهند نه شش روز و پنج روز بلکه تنها یک روز به آنها تعطیلی بدهد . تازگی تعطیلی هم که نه مرخصی بدهد و یا حداقل غیبت دانش آموزان ایرانی را موجه اعلام کند.
اما همه یچه هایشان را به مدرسه فرستادند تا دندم نرم شود.
من از ایرانیان که سال هاست در این گوشه جهان به خوبی و خوشی زندگی می کنند و هر روز آه وناله شان بلند است که مثلا چرا جمهوری اسلامی به عید آنها احترام نمی گذارد و به طور مثال اگر در خبرها بخوانند که این رژیم می خواهد تعطیلات عید نوروز را کاهش دهد صدایشان بلند می شود که وا مصیبتا!؟ انتظار نداشتم حتی یک روز کار خود را تعطیل نکنند و یا با گرفتن مرخصی یا هزار بهانه جور و واجوری که همه شان هم بلد هستند تنها روز 21 مارس به سرکار خود نروند .
اما همه سر کارهابشان رفتند و تعطیل هم نکردند ، تا جونم در برود.
من انتظار نداشتم که ایرانیان و بویژه ایرانیان زرتشتی سنت خوب دید و بازدید را فراموش کرده باشند. اما پس از گذشت یک هفته از آغاز سال نو و عدم انجام دید و بازدید ها با کمال تأسف دیدم این اتفاق هم افتاده ؛ و بیشتر خواسته یا ناخواسته فراموششان شده که باید به دیدنی اقوام و دوستان بروند.تا دیگر تو این کارها فضولی نکنم.
به هر حال آنچه خیال می کردم کمی با احساسی که داشتم تفاوت داشت. ولی چه می شود کرد ؟ از شما چه پنهان بعد از دیدن این چیزها سعی کردم با خیال های کمی کهنه ترم، این احساسات خوب را در خود زنده نگه دارم .
باید یاد بگیریم با خیالمان احساساتمان را جریحه دار کنیم و سرحال بیاییم . از کجا معلوم شاید یه روزی جوری شد که خواستم دوباره بروم به میهن اصل کاریم؟!
اما یک چیزی را که فکر می کردیم می شود در این عید سعید باستانی در ینگه دنیا نشد و حسابی حال من و به طور غیر عمد حال خیلی های دیگر را هم شدید گرفت.داستان شراب بود.یادش به خیر روزهای اول عید در پذیرایی از مهمانان نوروزی چیزی که همیشه موردتوجه بود یک گیلاس شراب کهنه و شیرین و عسلی و ... بود که هر کسی بنا به استعدادی که داشت مخصوص عید نوروز تهیه می دید.
داستان کج خاقی ما در شب جشن ، از این قرار بود که در جشنی که به مناسبت زایش اشو زرتشت و نوروز باستانی در یکی از سالن های شهر سن حوزه توسط انجمن زرتشتیان ایرانی برگزار شد تعداد زیادی از زرتشتیان سراسر کالیفرنیا شرکت کرده بودند و شب خوبی را به همراه دیگر همکیشان خوبمان در این شهر سر کردیم اما از شما چه پنهان ، به این نتیجه تلخ تر از شراب تلخ رسیدیم که نمی شود مزه عید را آنطور که در ایران زیر زبانمان احساس می کردیم در این جا هم حس کنیم.فکرش را بکنید در این سالن تا دلتان می خواست نوشیدنی! های جور واجور سرو می شد .اما یک سری دهاتی های مثل من دلمان لک زده بود که برویم توی ماشین و نوشیدنی ! خودمان را مز مزه کنیم اما نمی شد.ای یادش به خیر سالن خسروی خودمان، تا می رفتی به خودت بیایی افلاتون صدایت می کرد و می گفت بچه! ماشینم پنچر شده؛ باید بروم بیرون پنچری اش را بگیرم . تو هم خیلی ساده بودی باور می کردی و همراهش می رفتی وچه مزه ای می داد پنچر گیری! آن هم وسط عروسی و با کت و شلوار و خلاصه لباس پلو خوری.
خلاصه فکر می کردیم با وجود نوشیدنی های مختلف در جشن های اینجا می شود حسابی حال کرد ، اما نه تنها به دلمان نچسبید بلکه اصلا نتوانستیم مزه عید را آنطور که باید زیر زبانمان مز مزه کنیم.
یکی دیگر از چیزهایی که قرار بود حسابی به ما حال بدهد اما کم کم باعث حل گیری شده است همانا آب و هوای همیشه بهاری اینجاست.اگرچه این جا و به ویژه شهر سن حوزه همیشه سرسبز است و هوا در اکثر مواقع دلپذیر اما آنچه زیادی به چشم می آید همان هوای بهاری است که خودش نوعی کمبود است. در جایی که زمستان و تابستان ندارد باز هم هوای بهاری را نمی توان خوب احساس کرد. به علاوه این که در همین شهری که ما زندگی می کنیم . درست حالا که مثلا بهار شده ، هوا یادش افتاده سرد بشود – البته فقط یک کمی - و چند روز است که هوا سردتر از روزهای پیش است .
این است که یک جورهایی دلمان گرفته و می خواهیم در کشور خودمان باشیم و بهار را با پوست و استخوانمان احساس کنیم نه با خیالمان.

Saturday, March 18, 2006


موضوع قطع آب در تهران ریشه یابی شد
ستاد انتخاباتی محمود ا.ن در اطلاعیه ای قطع آب تهران را به علت استحمام رییس جمهور منتخب تکذیب کرد . م.خ رییس این ستاد در گفتگو با خبرنگاران اعلام کرد که محمود ا.ن آنقدر قانع است که گفته برای حمام یک کاسه آب بس اش است . کارشناسان بر این عقیده اند که یک کاسه آب تنها برای شستن انگشت شست محمودا.ن کافی است .همچنین به گفته رییس جمهور منتخب دلیل پوشیدن کت و شلوار در مراسم استقبال از اسد رییس جمهور سوریه این بوده که در بازار سید اسماعیل تازگی ها کت و شلوار هم می فروشند .
در همین ارتباط رهبر معظم انقلاب پیام تبریکی به مناسبت پوشش کت و شلوار نو برای محمود ا.ن فرستادند. در این پیام آمده است

ای قشنگ تر از پریا
تنها تو کوچه نریا
اصلاح طلبا دزدن
عشق منو می دزدن

هزار و یکشب
ننه شهرزاد

کیوان هور

از آن هنگام که ننه شهرزاد قصه گو با قصه های هزار و یک شبش ملتی را بر سر کار نهاد تا امروز ، روزگاران بسیاری گذشته است. امروز هم کم نیستند ننه شهرزادهای امروزی که به نوعی باز هم ملتی را سرکار می نهند تا به محبوب خود برسند .اینگونه نیندیشید!نه ! به هیچ وجه ! ما هیچگاه قصد نداریم تا خدای ناکرده شما را به سرکار فرابخوانیم.ستون هزارویکشب تنها تعدادی از این قصه های نه شهرزاد امروزی است . با هم بخوانیم:
کنگره جهانگردی

در خبرها آمده بود که قرار است تا کنگره جهانی زرتشتیان چهار سل دیگر در شهر دبی برگزار شود .دقت کنید در شهر دبی.حال اینکه چه تعداد زرتشتی در دبی ساکن هستند و اینکه ملاک برای تعیین این شهر به عنوان میزبان کنگره چیست بر ما پوشیده است.اما منابع آگاه اعلام کرده اند که بناست تا کنگره جهانی زرتشتیان به کنگره جهانگردی زرتشتیان تغییر نام یابد. با این اوصاف به نظر می رسد 8 سال دیگر شهر آنتالیا ،12سال دیگر نیکوزیا در قبرس،16سال دیگر تبت درچین و 20 سال دیگراحتمالا با پیشرفت صنعت جهانگردی مریخ میزبان کنگره خواهند بود .این نکته را هم اضافه کنیم که توردبی با یک ویزیت رایگان دکتر میم.میم معروف به عنوان اشانتیون فقط 50 هزارتومان!بشتابید!!!
سرهنگ پنگوئن

باز هم در خبر ها آمده بود که پنگوئنی در ارتش نروژ به دریافت درجه سرهنگی نایل آمده است . با خواندن این خبر پی بردم که چرا برخی از دوستان وطنی اصرار عجیبی دارند تا خود را دکتر یا مهندس ویا ... بنامند و باز هم اصراردارند که دیگران هم آنها را با همین القاب صدا کنند.چون لااقل آنها آدم هستند و نه پنگوئن پس دوستان عزیز،جناب آقای دکتر... ،حضرت مهندس ... دمتان گرم
شفاف سازی غیرعلنی

اگر یک سازمانی مثلا انجمن زرتشتیان مثلا در شهری مثل تهرانبه طور مثال از هر چهار جلسه اش مثلا سه تایش غیرعلنی باشد،شما مثلا چه فکری ذهنتان را مشغول می کند ؟ نگران نباشید . اعضای هیات مدیره حتما نمی خواهند مثلا در مورد غنی سازی صحبت کنند که . آنها تنها قصد دارند تا شفاف سازی کنند مثلا . چون تحول و دگرگونی بسیار لازم است و مثلا باعث پیشرفت است ،برخی ازاعضای هیات مدیره مثلا می خواهند برخی موضوعات را به صورت دیگرگونانه(همان تحول خواهانه)برای برخی دیگر از هموندان چنان شفاف سازند که تا آخر عمر رَ دَ ش !ببخشید اثرش روی سر ببخشید در ذهن آنها بماند. ما که عاشق سینه چاک این شفاف سازی های غیرعلنی هستیم
تکرار واژه مثلا ، مثلا برای این بود که شما باور کنید ما داریم مثل می زنیم و منظورمان خدای نکرده مثلا انجمن زرتشتیان تهران نیست
به حق چيزهاي نديده ولي شنيده

تا حالا چيزي راجع به سرقت ادبي شنيده ايد اينكه مثلا يكي بيايد با تمام پررويي اشعار يكي ديگر را به نام خود بخواند يا اينكه سخنان شخص ديگري را با افتخار و هياهو از آن خود بكند ؟ اما بعضي مو اقع هم مي شود كه يك نفر سخنان يك نفر ديگر را به نام يك نفر ديگر بنامد و در واقع ما را به ياد همان مثل قديمي من نبودم دستم بود تقصير آستينم بود ... مي اندازد كه آخر هم معلوم نمي شود مقصر اصلي كيست هر چند خود آن طرف مي داند. ماجرا از آن روزي شروع شد كه من به همراه پدر گرامي در اتومبيل نام برده ( همان پدر گرامي ) غرق در خنده و هروهر بي خود بوديم از قضا را ديوي ماشين هم روشن بود خانمي محترم و خوش سخن با صدايي گيرا ورسا و در عين حال دلربا داشت ا ز سخنان بزرگان يادي مي كرد تا رسيد به اين جمله كه مي گفت : خوشبختي از آن كسي است كه در پي خوشبختي ديگران باشد : "لئون تولستوي" از تعجب شاخ در آوردم آخر در ديزي باز است هياي خانم مجري كجا رفته , يا به عبارتي ديگر " جلوي قاضي و ملق بازي " اگر با گوينده اين سخن مشكل داريد كه ديگر چرا سخنش را مي خوانيد يا اگر مي خواهيد بخوانيد چرا گوينده آن را اينگونه تغيير مي دهيد راستي خوب شد جمله گاتاهايي آن را نخواندند و بعد بگويند "لئون تولستوي" نكند گاتاهاي زرتشت را هم لوئي پاستور نوشته است و ما خبر نداريم ! تو را به خدا مي بينيد عجب دزدهايي پيدا مي شوند كه ما تا به حال تو عمر مان نديديم ولي شنيديم !
صاحبخانه هاي بي توقع

در امرداد خواندم كه موبد نيكنام به زيركي خطاب به نماينده آقاي احمدي نژاد گفته بود " ما اينجا صاحبخانه ايم , اگر ما را از اينجا بيرون كنيد جاي ديگري نداريم كه برويم" راستي تا به حال فكر كرديد كه ما چه صاحبخانه هاي بد بختي هستيم كه اختيار خانه خودمان را هم نداريم و هر آن ممكن است مثل يك مستا جر بي پول و عاجز ما را از خانه خودمان بيرون كنند راستي جالب است اگر همه صاحبخانه ها مثل جامعه ما بو دند چه خوب مي شد آن موقع بود كه ديگر ما مشكل مسكن نداشتيم مگه نه!
حيوان يا انسان مسئله اينست

در حال خواندن برگه نظر خواهي و يا شايد دعوت به كار انجمن پيرامون مسئله درمانگاه يگاگي بودم كه ناگهان چيزي عجيب برايم جلب توجه كرد و آن مورد در خواستي پيرامون "دامپزشكي " بود من مانده ام كه منظور اين عزيزان در مورد اين مطلب چيست آيا به تازگي ما دچار بحران انسانيت شده ايم و اين بحران به آنجايي رسيده است كه به جاي پزشك نياز به استخدام دامپزشك داريم ! و يا شايد تا به حال مشتي خرو گاو و الاغ بوديم ( البته بلا نسبت شما ) خود خبر نداشتيم به هر حال يكي از مشكلات روزي كه ما هم اكنون گرفتار آن هستيم همين موضوع است كه ما بيشتر به آنكه به يك روانپزشك نياز داشته باشيم نياز به يك دامپزشك داريم به هر حال اميدوارم كه اين قضيه به حيوانات عزيزمان بر نخورد كه اخيرا انسانها را به آن درجه از كمال رسانده اند كه جزو دسته نشخوار كنندگان محسوب مي شوند .