
سیزده به در را حسابی دیدیم
روزهای اول عید نوروز سال 3744 خورشیدی که سر رسید منتظر بودیم که همه انتظاراتمان در باره عید و نوروز و هفت سین ووو برآورده شود . اما با گذشت چندین روز از آغاز سال نو هیچ اتفاق تازه ای که نیفتاد همان کارهای معمولی که روزهای پیش می کردیم هم تعطیل شدند.مثل اینکه مردم قرار گذاشته بودند اگر در طی سال بعضی وقت ها به هم سری می زدند درروزهای عید به شدت از دید و بازدید پرهیز کنند.
خلاصه ما موندیم و کلی افسردی و دل شکستگی .زانوی غم بغل گرفتیم و گفتیم تو این مملکت از بوی عید خبری نخواهدبود. تو همین افکار خود گرم بودم که عیال با ترش رویی اما دلبری گفت حالا که اینطور شد باید راه بیفتی بریم به شهر فرشته ها ( یعنی لوس آنجلس) . چیزی نداشتیم که بگیم . حال خودمون بدجوری دمق شده بود .یعنی خدا حالمان را گرفته بود دیگه بنده خدا( عیال مربوطه) کاری بیشتر از آن از دستش ساخته نبود اگر نه دریغ نمی کرد .
ما هم خیلی آسان و بی دردسر قبول کردیم.حالا حسابش رو بکنید ، یک کار ساختمانی مهم گرفته اید و قول داده اید سر تاریخ معینی تمامش کنید. بخش زیادی از ساختمان قدیمی را هم خراب کرده اید .یک دفعه می زند به سرتان که باید بروید.بیچاره صاحب خانه که باید از دست شما به کجا پناه ببرد. ولی آقا بیخیالش ! مگه ما چند سال دیگه زنده هستیم که غصه این جور چیزها رو بخوریم.
یک دو سه :
به قول جوونا با سه سوت آماده حرکت شدیم . همه چیزا رو ریختیم تو ماشین و حالا گاز نده کی بده؟
بله، بالاخره به لوس آنجلس رفتیم. از وقایع توی راه برایتان توضیح نمی دهم چون فکر کنم برای همه تکراری باشد. فقط یک چیز خیلی جالب است و آن هم رستوران ها و توآلت های توی راه. به قدری رستوران و توآلت و پمپ بنزین وسط راه هست که آدم احساس نمی کند باید نگرانی از این نظر داشته باشد.
به هر حال قصد من از گفتن این حرف ها این بود که قضیه سیزده به در را بریتان تعریف کنم و بگویم با دیدن بیش از شاید 50 هزار آدم توی یک پارک و همچنین دیدن رقص و شادی جوانان وطن در ینگه دنیا همه غم های عالم از یادم رفت.اصلا ترافیک منطقه به هم خورده بود همه جا پر بود از ایرانی. سبزه به دست. زیلو ها را زیر بغل گرفته بودند و همه به یک نقطه حرکت می کردند.وای چقدر عالی است وقتی همه بدانند که به کجا باید بروند. و بدانند همه در این راه همراهشان خواهند بود. واقعا لذت بخش بودو صفایی داشت. من که اون حرف ها را درباره عید گفتم باید بگویم در عوض هیچ سیزده بدری به اندازه این یکی برام جالب نبود. نکته مهم این که در ایران که بودم به خاطر آن جو بدی که وجود داشت نمی توانستم حتا برای یک دقیقه در کنار هم وطنان مسلمانم یا بهتر بگویم در کنار دیگر هم وطنانم بنشینم. می دانید در آنجا نمی دانم چرا آدم جلب توجه می کند. هر چقدر هم کاری کنی که نشان ندهی که با اونها فرق داری خودشان یکجوری ته وتوی قضیه را درمی اورند و باعث جدایی می شوند:
ببخشید این زبانی که با آن حرف می زنید مال کجاست؟
ببخشید این چه جور غذایی است که شما می خورید؟ای وای! شراب خانگی از کجا آورده اید؟ نکند اقلیت هستید؟
و همه چیز خراب می شود.
چیز خوب دیگری که اینجا دیدم مهربانی و دوستی پاک و بی ریایی است که میان همه هست .اصلا هیچ کس از دیگری سوال نمی کند. هنرمندان خواننده جور و اجور هم خاصیت خوب دیگری است که همه اینها دست به دست هم می دهند و جشن سیزده بدر مخصوصی را برای من می سازد.
همه چیز عوض شده! حالا دیگر آنقدرها ناامید نیستم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home